اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۳:۳۷:۴۸
اذان ظهر ۱۲:۰۲:۲۳
اذان مغرب ۱۹:۱۰:۳۳
طلوع آفتاب ۰۵:۱۲:۰۴
غروب آفتاب ۱۸:۵۱:۱۲
نیمه شب ۲۳:۱۵:۰۰
قیمت سکه و ارز
۱۴۰۱/۰۸/۰۳ - ۱۷:۰۰

زندگینامه شهیده صدیقه رودباری / عقدی که در آسمان‌ها بسته شد

شهید صدیقه رودباری می‌گفت:«دوست خوبم برای من اشک نریز و بدان لحظه ای آرام می خوابم که جای خالی خودم را به وسیله ی تو پر ببینم و بانگ"اشهدان لا اله الا الله "و"اشهد ان محمد رسول الله " را بشنوم.»

زندگینامه شهیده صدیقه رودباری / عقدی که در آسمان‌ها بسته شد

به گزارش سراج24؛ شهید صدیقه رودباری در هجدهم اسفند 1340 درتهران به دنیا آمد و درخانواده ای مذهبی تربیت و رشد یافت. از سنین نوجوانی با تشویق برادرش در کتابخانه مسجد امام حسن عسگری(ع) نارمک شروع به فعالیت کرد.

دوران تحصیل و شروع انقلاب

دوران تحصیل نیز دانش آموزی کوشا و موفقی بود؛ اما روح نا آرامش همواره در پی چیزی و رأی خواستها وآرزوهای یک دختر معمولی بود. آنقدر فعال بود که در زمان درس وتحصیل بارها اورا در پشت بام مدرسه ودر حال فعالیتهای انقلابیش می یافتند. همزمان با آغاز انقلاب اسلامی، صدیقه نیز به خیل خروشان انقلابیون پیوست و به انجام فعالیتهایی در دبیرستان پرداخت و تمام سخنان امام را به صورت نوار و اعلامیه تکثیر و پخش می کرد. به خصوص، جمعه خونین17 شهریور نقطه عطفی در زندگی او بود. او آن زمان دوشادوش سایر خواهرانش در ابتدای صف، جلوی گلوله دژخیمان ایستاد و تا شامگاه همان روز به مداوا و جمع آوری زخمیان پرداخت.

شروع خدمت‌رسانی‌های منسجم

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اقدام به تأسیس انجمن در دبیرستان خود نمود و فعالیتهایش منسجم‌تر شد. خانواده ودوستانش صدیقه را آخر هفته ها در کهریزک ویا معلولین ذهنی نارمک پیدا می کردند. شهید صدیقه رودباری ساده می زیست. در عوض، با استفاده از حقوقش به خانواده های مستحق کمک می کرد.

جهاد سازندگی و حضور در کردستان

5 خرداد سال 59، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیتهای جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد. در بانه هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد. در روستاهایی که پاکسازی می شدند، کلاسهای عقیدتی و قرآن برگزار می کرد. با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان، کنار پاسداران بانه فعالیت می کرد در حالی که هیچ گاه اظهار خستگی نکرد و آنجا را مرکز فعالیتهای گوناگون از قبیل تشکیل کلاس قرآن، زندانبانی زنان ضد انقلاب و فعالیت در مرکز مخابرات قرار داد. آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقان برایش پیغام فرستادند که اگر دستمان به تو بیفتد، پوستت را از کاه پر می‌کنیم...»

عشق پاک دو شهید

در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه، شهید «محمود خادمی» کم کم به او علاقه‌مند شد. محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسیده بودند که "چرا ازدواج نمی‌کنی؟" گفته بود: "هنوز همسری را که می‌خواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکرده‌ام. من کسی را می‌خواهم که پا به پای من در تمام فراز و نشیب‌ها، حتی در جنگ با دشمن هم‌رزم من باشد و مرا در راه خدا یاری دهد." ولی محمود بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت و همسر آینده خود را انتخاب کرد.

آخرین تماس تلفنی

او هر شب پس از اقامه نماز شب، ساعتها با خدا راز و نیاز می کرد. دست نوشته‌هایی که از او باقی مانده، حکایت از آن دارد که او آگاهانه در این راه گام برداشته است. در آخرین تماس تلفنی با خانواده، اظهار کرده بود که هیچگاه تا این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است. او با توجه به شرایط بسیار سخت کردستان در آن زمان دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می کرد.

شهادت مظلومانه

۲۸ مرداد سال ۵۹، روزی بود که صدیقه و دوستانش خسته از مداوای مجروحان و در حالی که پا‌ به‌ پای پاسداران دویده بودند، در اتاقی دور هم نشسته و استراحت می‌کردند. در همین هنگام دختری وارد جمع سه نفره‌شان شد. صدیقه او را می‌شناخت. گاهی او را در کتابخانه دیده بود. دخترک منافق به بهانه‌ای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیما گلوله‌ای به سینه‌اش شلیک کرد. پاسداران با شنیدن صدای شلیک گلوله به سرعت به سمت اتاق دویدند. پیکر نیمه‌جان صدیقه را به بیمارستان رسانند. او بیشتر از سه ساعت زنده نماند و بالاخره به آرزوی خود که شهادت بود رسید. همانطور که در آخرین تماس تلفنی‌اش با خانواده اظهار داشت که "هیچ‌گاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است."

مردم بانه او را خواهر سیاهپوش و زینب زمانه می خواندند. شهید در یکی از نوشته هایش که در تاریخ 5/3/1359 نگاشته شده است می نویسد:

«امشب در دلم غوغایی بپاست. غوغایی دل کندن و رفتن، رفتن و از خانه گسستن و از خانه و لذت این جمع بریدن می روم و خاطرات کودکی وخنده ها و گریه ها را در تو می گذارم. چرا که فرا را هم نباشد. می روم به خطه عاشورای ایران می پیوندم.

عقدی که در آسمان بسته شد

پس از چند ساعت که از آن اتفاق دلخراش می‌گذشت، محمود با چهره‌ای غمگین و برافروخته به جمع سپاهیان برگشت و با حالت خاصی خبر شهادت او را اعلام کرد و در آن جمع اظهار داشت: بچه‌ها من هم دیگه عمری نخواهم داشت. شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود.

محمود هم رفت

حدود ۲ ماه بعد، در ۱۴ مهر سال ۵۹، محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه در حالی که داوطلب شده بود که دوست بیمارشان را به بیمارستان برساند، ماشینش توسط گروهک‌های تروریست ضد انقلاب مورد حمله قرار گرفت. او تا آخرین گلوله خود مقاومت کرد. افراد مهاجم، غافل از اینکه او راننده ماشین نیست، بلکه محمود خادمی، فرمانده اطلاعات سپاه بانه است، پس از به شهادت رساندن وی برای خاموش کردن آتش خشم و کینه خود، قسمتی از صورت او را نیز با شلیک گلوله‌های تخم مرغی از بین بردند و به این ترتیب بود که محمود خادمی نیز پس از دو ماه جدایی از صدیقه به او پیوست تا همانطور که خود گفته بود "عقدشان در دنیایی دیگر و در آسمان‌ها بسته شود."

نامه‌ای به دوست (وصیت‌نامه)

نامه یا وصیت نامه ی صدیقه به یکی از دوستانش که او را به اسلام و خدا می خواند. ببینید چگونه خالصانه دوست قدیمی اش را به اسلام می خواند و چگونه صادقانه برایش از خدا می گوید،توصیه می کند قرآنش را از مادرش بگیرد و به او وصیت می کند که درباره ی عمل او فکر کند و بعد تاکید اینکه جای خالی او را پر کند.

مادر شهید صدیقه رودباری

نامه شهید رودباری به دوستش را در ادامه می‌خوانیم:

"سلام خواهر خوبم .... الان در سقز هستم و احتمال هر برنامه ای در اینجا هست. صد درصد وقتی این ورقه می رسه دستت، دیگه من نیستم و یا به عبارتی دیگر و بنا به عقیده ی خودم، روحم از جسم ناچیزم اوج می گیرد و به خدا می رسه.

اما چرا گفتم خدا؟

چون که می خواهم بدونی خدا وجود دارد، نه وجودی که من و تو داریم،نه بلکه خیلی عظیمتر و بزرگتر از آن چیزی که می دونیم و هستیم.

بارها می خواستم موضوع خدا را به میان بکشم اما دیدم هر بار سدی فرا را همان هست،در ثانی توآن قدرپاک و بزرگ  و عزیز برای من بودی که باور این مسئله که تو خدا را نفی میکنی، برایم غیرقابل فهم و حتی غیرقابل قبول بود.

پس باید چیزی باشه که تو بگویی نیست،که آن هم می شود انکار، مثل اینکه من درختی را در اطاق می بینم، بعد می گویم این درخت نیست.

خوب این مسئله خودبخود انکارحقیقت است. درثانی من به تو می گویم که پرستش خدایا کلا پرستش درذات و فطرت هر انسانی است،چرا که وقتی خدا را برداشتیم جایش علم را گذاشتیم و حتی هگل در گفته های مشهور خود به خوبی این مسئله را روشن می کند و تاریخ را به جای خدا گذارده است....

دوست خوبم، می بخشی که اینقدر پرچونگی کردم، باورکن آرزو داشتم با هم بودیم تا مسائل اینجا را به چشم می دیدی و خیانت هایی که شده و به نظرت خدمت آمده است را از جلومی دیدی. چون می دانم آنقدرصداقت داری که از دیدی بازتر و به دور از چارچوب زندانی سازمانت،دیدگاهت را تشریح کنی.

خوب،شاید وقت خداحافظی رسیده، آره باید از دوستی ها برید دلبستگی ها را دور ریخت.

اما مثل پرنده ای که می میرد پروازش را به خاطر داشته باشیم و به یادش باشیم چرا که شاید حتی لحظه ای به پرواز دور از قفس او نظاره بودیم.

عارفی کوکه کند فهم زبان سوسن

تابپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد

برکش ای مرغ سحرنغمه داودی باز

که سلیمان گل از باد هوا باز آمد   

اما من از دوست خوبم و خواهر مهربونم می خواهم که به وصیت من عمل کند بره و خدا را بشناسه و ببینه که چیه که قدرت به ماه میده چیه که ما را ازخانه بریده از لذت دنیوی بریده و ما را به اجر آخرت پیوند ابدی داده.

دوست خوبم برای من اشک نریز و بدان لحظه ای آرام می خوابم که جای خالی خودم را به وسیله ی تو پر ببینم و بانگ"اشهدان لا اله الا الله "و"اشهد ان محمد رسول الله " را بشنوم.

«قرآن منو از مادرم می گیری و همیشه با خودت نگهدار»

قربانت صدیقه

25/4/59 "

روحشان شاد و یادشان سبز باد...

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۶
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••